عمرو بن عبدوُد که در جنگ بدر به شدت زخمی شده بود و در جنگ اُحد حضور نداشت، در جنگ خندق حاضر شد و شمشیر کشید و از شجاعت و هیبت و صلابت خود رجز می‌خواند. ضرار بن خطّاب فهری، عکرمة بن أبی‌جهل، هبیرة بن أبی‌وهب و نوفل بن عبدالله بن مغیرة که اهل بنی‌مخزوم بودند، همراه او بودند. آنها سوار بر اسبهای خود، در طول خندق جولان می‌دادند، گاهی از خندق پایین می‌آمدند و گاهی بالا می‌رفتند تا شاید مکانی تنگ پیدا کنند و از روی آن بپرند، تا اینکه به باریک‌ترین نقطه خندق رسیدند و اسبهای خود را وادار به پرش از روی آن کردند و توانستند به آن طرف خندق برسند و  در نتیجه رو در روی مسلمانان قرار گرفتند. در این زمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نشسته بود و بقیه مسلمانان ایستاده بودند.

عمرو جلو آمد و چند بار حریف طلبید، اما کسی حاضر به جنگ با او نشد. وقتی برای خواسته خود اصرار کرد، علی علیه‌السلام بلند شد و  عرض کرد: ای پیامبر خدا، من با او مبارزه می‌کنم! اما پیامبر(ص) دستور به نشستن داد و عمرو در حالی که مردم ساکت بودند، همچنان خواسته خود را تکرار می‌کرد.

عمرو گفت: ای مسلمانان، شما فکر می‌کنید کشته‌هایتان در بهشت هستند و کشته‌های ما در جهنم. کسی از شما دوست ندارد وارد بهشت شود یا اینکه دشمنش را به جهنم بفرستد؟! باز هم کسی برای مقابله با او بلند نشد.

علی علیه‌السلام برای بار دوم بلند شد و عرض کرد: حریف او من هستم یا رسول الله. اما آن حضرت به او دستور داد که بنشیند. عمرو با اسب خود جولان می‌داد و گاهی به جلو می‌آمد و گاهی به عقب می‌رفت، در حالی که در آن طرف خندق، بزرگان مشرکین سعی می‌کردند از آنجا صحنه را ببینند.

وقتی عمرو فهمید کسی به رویارویی با او نمی‌آید به صورت شعر رجز خواند: «از بس که در مقابلشان حریف طلبیدم صدایم گرفت! آنجایی که مردان دلاور، بزدل و ترسو می‌شوند، با شجاعت ایستادم و حریف طلبیدم. روش من این گونه است که با شتاب به سوی جنگ بروم، چون که وجود شجاعت و بخشش در مرد از بهترین غریزه‌هاست.»

آنگاه علی علیه‌السلام مجددا بلند شد و عرض کرد: ای پیامبر خدا، به من اجازه بده با او بجنگم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیا. وقتی نزدیک آمد، شمشیر خودش را به او داد و عمامه خودش را بر سر او گذاشت و فرمود: برو. زمانی که علی علیه‌السلام به میدان رفت، پیامبر عرض کرد: خدایا او را کمک کن!

وقتی علی علیه السلام به عمرو نزدیک شد در جواب رجز او، به صورت شعر فرمود: «عجله نکن که جواب مبارزطلبی‌ات آمد. کسی که ناتوان نیست، بلکه مردی مصمم و آگاه که آرزو دارد به پیروزی برسد. امیدوارم که زنان نوحه‌خوان را بر سر جنازه‌‌ات به نوحه‌خوانی وادار کنم! با ضربه شدید نیزه‌ای که تا همیشه در جنگها یاد آن باقی بماند.»

عمرو گفت: که هستی؟ (عمرو مردی مسن بود که هشتاد سالگی را گذرانده بود و در دوره جاهلیت، دوست ابوطالب بود). علی علیه‌السلام اصل و نسب خود را برای او بازگو کرد و فرمود: من فرزند ابوطالبم! عمرو گفت: بله، پدرت دوست من بوده است، برگرد و برو که من دوست ندارم تو را بکشم.(1)

علی علیه‌السلام به او گفت: اما من دوست دارم تو را بکشم. عمرو گفت:برادرزاده، اما من کشتن مردی بزرگوار مثل تو را دوست ندارم. برگرد که خیر و صلاح تو در همین است. علی علیه‌السلام فرمود: قبیله قریش از قول تو می‌گویند که گفته‌ای: هیچ کسی نیست که از من سه چیز بخواهد و من لااقل یکی از خواسته‌های او را برآورده نکنم! عمرو گفت: بله، همین طور است! علی علیه‌السلام فرمود: پس، من تو را دعوت به اسلام می‌کنم. عمرو گفت: این را نمی‌توانم قبول کنم. به عنوان خواسته دوم فرمود: از تو می‌خواهم با کسانی که از تو پیروی می‌کنند، به مکه برگردی! عمرو در جواب گفت: تا زنان قریش بگویند که پسر بچه‌ای فریبم داد؟! علی علیه‌السلام فرمود: پس، تو را به جنگ پیاده دعوت می‌کنم! این‌جا بود که خون عمرو به جوش آمد و گفت: هرگز فکر نمی‌کردم مردی از عرب چنین چیزی از من بخواهد. پیاده شد و پاهای اسب خود را قطع کرد و شروع به جنگ کرد. غباری از جنگ آنها به هوا بلند شد به طوری که باعث شد چیزی از آن دو دیده نشود، تا اینکه مردم صدای فریاد بلند تکبیر را از میان گرد و خاک شنیدند و فهمیدند که علی علیه‌السلام، عمرو را کشته است.

وقتی غبار کنار رفت، دیدند که آن حضرت بر سینه عمرو نشسته و سر از تنش جدا می‌کند. یاران او فرار کردند تا از خندق عبور کنند، همگی به جز نوفل بن عبدالله توانستند از آن عبور کنند، زیرا اسبش نتوانست و در خندق افتاد. مسلمانان با سنگ به او حمله کردند، نوفل گفت: ای مردم، بزرگواری کنید و من را نکشید! اما علی علیه‌السلام وارد خندق شد و او را هم کشت.

پ ن(1): ابوالخیر مصدّق بن شبیب واسطی(استاد ابن ابی‌الحدید) می‌گوید: به خدا قسم، عمرو برای حفظ جان علی(ع) از او نخواست که برگردد، بلکه به خاطر آن بود که از او ترسیده بود، زیرا می‌دانست در بدر و اُحد چه کسانی را به قتل رسانده و فهمید بود که اگر با او بجنگد، کشته خواهد شد. به همین علت، خجالت کشید که اظهار ناتوانی کند، و تظاهر کرد که نمی‌خواهد او را به قتل برساند و دلش به حال او می‌سوزد. حقیقتا که او دروغ می‌گفت.)

متن عربی

وَ ینْبَغِی أَنْ یذْکرَ مُلَخَّصُ هَذِهِ الْقِصَّةِ مِنْ مَغَازِی الْوَاقِدِی وَ ابْنُ إِسْحَاقَ قَالا خَرَجَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ یوْمَ الْخَنْدَقِ وَ قَدْ کانَ شَهِدَ بَدْراً فَارْتُثَّ جَرِیحاً وَ لَمْ یشْهَدْ أُحُداً فَحَضَرَ الْخَنْدَقَ شَاهِراً نَفْسَهُ مُعْلِماً مُدِلًّا بِشَجَاعَتِهِ وَ بَأْسِهِ وَ خَرَجَ مَعَهُ ضِرَارُ بْنُ الْخَطَّابِ الْفِهْرِی وَ عِکرِمَةُ بْنُ أَبِی جَهْلٍ وَ هُبَیرَةُ بْنُ أَبِی وَهْبٍ وَ نَوْفَلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ الْمَخْزُومِیونَ فَطَافُوا بِخُیولِهِمْ عَلَى الْخَنْدَقِ إِصْعَاداً وَ انْحِدَاراً یطْلُبُونَ مَوْضِعاً ضَیقاً یعْبُرُونَهُ حَتَّى وَقَفُوا عَلَى أَضْیقِ مَوْضِعٍ فِیهِ فَأَکرَهُوا خَیلَهُمْ‏ عَلَى الْعُبُورِ فَعَبَرَتْ وَ صَارُوا مَعَ الْمُسْلِمِینَ عَلَى أَرْضِ وَاحِدَةٍ وَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) جَالِسٌ وَ أَصْحَابُهُ قِیامٌ عَلَى رَأْسِهِ فَتَقَدَّمَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ فَدَعَا إِلَى الْبِرَازِ مِرَاراً فَلَمْ یقُمْ إِلَیهِ أَحَدٌ فَلَمَّا أَکثَرَ قَامَ عَلِی(ع) فَقَالَ أَنَا أُبَارِزُهُ یا رَسُولَ اللَّهِ فَأَمَرَ بِالْجُلُوسِ وَ أَعَادَ عَمْرٌو النِّدَاءَ وَ النَّاسُ سُکوتٌ عَلَى رُءُوسِهِمُ الطَّیرُ فَقَالَ عَمْرٌو أَیهَا النَّاسُ إِنَّکمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ قَتْلَاکمْ فِی الْجَنَّةِ وَ قَتْلَانَا فِی النَّارِ أَ فَمَا یحِبُّ أَحَدُکمْ أَنْ یقْدِمَ عَلَى الْجَنَّةِ أَوْ یقْدِمَ عَدُّواً لَهُ إِلَى النَّارِ فَلَمْ یقُمْ إِلَیهِ أَحَدٌ فَقَامَ عَلِی (ع) دَفْعَةً ثَانِیةً وَ قَالَ أَنَا لَهُ یا رَسُولَ اللَّهِ فَأَمَرَهُ بِالْجُلُوسِ فَجَالَ عَمْرٌو بِفَرَسِهِ مُقْبِلًا وَ مُدْبِراً إِذْ جَاءَتْ‏ عُظَمَاءُ الْأَحْزَابِ فَوَقَفَتْ مِنْ وَرَاءِ الْخَنْدَقِ وَ مَدَّتْ أَعْنَاقَهَا تَنْظُرُ فَلَمَّا رَأَى عَمْرٌو أَنَّ أَحَداً لَا یجِیبُهُ قَالَ:‏
وَ لَقَدْ بَحَحْتُ مِنَ النِّدَاءِ بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ
وَ وَقَفْتُ إِذْ جَبُنَ الشُّجَاعُ مَوْقِفَ الْقَرْنِ الْمُنَاجِزِ
إِنِّی کذَلِک لَمْ أَزَلْ مُتَسَرِّعاً قَبْلَ الْهَزَاهِزِ
إِنَّ الشَّجَاعَةَ فِی الْفَتَى وَ الْجُودَ مِنْ خَیرِ الْغَرَائِزِ.
فَقَامَ عَلِی (ع) فَقَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ ائْذَنْ لِی فِی مُبَارَزَتِهِ فَقَالَ ادْنُ فَدَنَا فَقَلَّدَهُ سَیفَهُ وَ عَمَّمَهُ بِعِمَامَتِهِ وَ قَالَ امْضِ لِشَأْنِک فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ اللَّهُمَّ أَعِنْهُ عَلَیهِ فَلَمَّا قَرُبَ مِنْهُ قَالَ لَهُ مُجِیباً إِیاهُ مِنْ شِعْرِه:
لَا تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتَاک مُجِیبُ صَوْتِک غَیرَ عَاجِزٍ
ذُو نِیةٍ وَ بَصِیرَةٍ یرْجُو بِذَاک نَجَاةَ فَائِزٍ
إِنِّی لَآمِلٌ أَنْ أُقِیمَ عَلَیک نَائِحَةَ الْجَنَائِزِ
مِنْ ضَرْبَةٍ فَوْهَاءَ یبْقَى ذِکرُهَا عِنْدَ الْهَزَاهِزِ .
فَقَالَ عَمْرٌو مَنْ أَنْتَ وَ کانَ عَمْرٌو شَیخاً کبِیراً قَدْ جَاوَزَ الثَّمَانِینَ وَ کانَ نَدِیمَ أَبِی طَالِبٍ فِی الْجَاهِلِیةِ فَانْتَسَبَ عَلِی(ع) لَهُ وَ قَالَ أَنَا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ أَجَلْ لَقَدْ کانَ أَبُوک نَدِیماً لِی وَ صَدِیقاً فَارْجِعْ فَإِنِّی لَا أُحِبُّ أَنْ أَقْتُلَک کانَ شَیخُنَا أَبُو الْخَیرِ مُصَدِّقُ بْنُ شَبِیبٍ النَّحْوِی یقُولُ إِذَا مَرَرْنَا فِی الْقِرَاءَةِ عَلَیهِ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ اللَّهِ مَا أَمَرَهُ بِالرُّجُوعِ إِبْقَاءً عَلَیهِ بَلْ خَوْفاً مِنْهُ فَقَدْ عَرَفَ قَتْلَاهُ بِبَدْرٍ وَ أُحُدٍ وَ عَلِمَ أَنَّهُ إِنْ نَاهَضَهُ قَتَلَهُ فَاسْتَحْیا أَنْ یظْهِرَ الْفَشَلَ فَأَظْهَرَ الْإِبْقَاءَ وَ الْإِرْعَاءَ وَ إِنَّهُ لَکاذِبٌ فِیهَا قَالُوا فَقَالَ لَهُ عَلِی (ع) لَکنِّی أُحِبُّ أَنْ أَقْتُلَک فَقَالَ یا ابْنَ أَخِی‏ إِنِّی لَأَکرَهُ أَنْ أَقْتُلَ الرَّجُلَ الْکرِیمَ مِثْلَک فَارْجِعْ وَرَاءَک خَیراً لَک‏ فَقَالَ عَلِی (ع) إِنَّ قُرَیشاً یتَحَدَّثُ عَنْک أَنَّک قُلْتَ لَا یدْعُونِی أَحَدٌ إِلَى ثَلَاثٍ إِلَّا أُجِیبُ‏ وَ لَوْ إِلَى وَاحِدَةٍ مِنْهَا قَالَ أَجَلْ قَالَ فَإِنِّی أَدْعُوک إِلَى الْإِسْلَامِ قَالَ دَعْ هَذِهِ قَالَ فَإِنِّی أَدْعُوک إِلَى أَنْ تَرْجِعَ بِمَنْ یتَّبِعُک مِنْ قُرَیشٍ إِلَى مَکةَ قَالَ إِذًا تَتَحَدَّثَ نِسَاءُ قُرَیشٍ عَنِّی أَنَّ غُلَاماً خَدَعَنِی قَالَ فَإِنِّی أَدْعُوک إِلَى الْبِرَازِ رَاجِلًا فَحَمِی عَمْرٌو وَ قَالَ مَا کنْتُ أَظُنُّ أَحَداً مِنَ الْعَرَبِ یرُومُهَا مِنِّی ثُمَّ نَزَلَ فَعَقَرَ فَرَسَهُ وَ قِیلَ ضَرَبَ وَجْهَهُ فَفَرَّ وَ تَجَاوَلَا فَثَارَتْ لَهُمَا غَبَرَةٌ وَارَتْهُمَا عَنِ الْعُیونِ إِلَى أَنْ سَمِعَ النَّاسُ التَّکبِیرَ عَالِیاً مِنْ تَحْتِ الْغَبَرَةِ فَعَلِمُوا أَنَّ عَلِیاً قَتَلَهُ وَ انْجَلَتِ الْغَبَرَةُ عَنْهُمَا وَ عَلِی رَاکبٌ صَدْرَهُ یجُزُّ رَأْسَهُ وَ فَرَّ أَصْحَابُهُ لِیعْبُرُوا الْخَنْدَقَ فَظَفِرَتْ بِهِمْ خَیلُهُمْ إِلَّا نَوْفَلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَإِنَّهُ قَصُرَ فَرَسُهُ فَوَقَعَ فِی الْخَنْدَقِ فَرَمَاهُ الْمُسْلِمُونَ بِالْحِجَارَةِ فَقَالَ یا مَعْشَرَ النَّاسِ أَکرِمُوا مِنْ هَذِهِ‏ فَنَزَلَ إِلَیهِ عَلِی ع فَقَتَلَهُ.

منابع
image_pdf
بحارالانوار/4/39
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/462/4
0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

دسترسی سریع

دسته بندی روایات