ابورافع: پیامبر صلیاللهعلیهوآله، فرزندان عبدالمطلّب را در شعب ابیطالب دور هم جمع کرد که تعدادشان در آن روز، به چهل نفر میرسید.
علی علیهالسلام هم ران گوسفندی را برای پذیرایی از ایشان بار گذاشت و آبگوشتی درست کرد. بعد، مقداری نان خُرد کرد و آبگوشت روی آن ریخت و ترید درست کرد و گوشت را روی آن قرار داد و آن را در وسط سفره گذاشت. مهمانان آنقدر خوردند که سیر شدند. بعد هم با یک ظرف بزرگ آب، به آنها آب داد.
ابولهب گفت: به خدا قسم، بعضی از ما هستند که آدم نان و آبشان را میخورد، ولی سیر نمیشود! اما این مرد، ما را دعوت کرد برای یک ران گوسفند و یک ظرف آب، و همگی سیر خوردیم و سیراب شدیم! جادوی واضح یعنی همین!
بعد از غذا، پیامبر(ص) به آنها فرمود: خدای عزّوجل به من دستور داده که فامیل نزدیک و مردان مخلص طایفه خود را دعوت کنم و به آنها هشدار دهم. خدای متعال هر پیامبری که فرستاد، از خاندان او برایش وزیر، وارث، وصیّ و خلیفهای قرار داد. حالا، کدام یک از شما با من بیعت میکند برای اینکه برادر، وزیر و وارث من از بین خاندانم باشد و منزلت و جایگاه او پیش من، مثل منزلت هارون(ع) برای موسی(ع) باشد، با این تفاوت که بعد از من دیگر پیامبری نخواهد آمد؟
همه ساکت شدند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، حرف خود را سه بار تکرار کرد و ادامه داد: به خدا قسم، یا باید یکی از شما بلند شود و دعوتم را قبول کند، یا اینکه مسأله جانشینی به غیر از شما منتقل میشود و پشیمان میشوید!
اینجا بود که علی علیهالسلام بلند شد، دعوت او را قبول و با آن حضرت بیعت کرد، درحالی که همه او را نگاه میکردند.
بعد پیامبر صلیاللهعلیهوآله به او فرمود: نزدیک من بیا. وقتی نزدیکتر رفت، پیامبر(ص) فرمود: دهانت را باز کن! علی علیهالسلام هم دهانش را باز کرد و پیامبر(ص) آب دهانش را در دهان او انداخت. و بعد، بین دو کتف و دو پای او هم آب دهان انداخت.
ابولهب گفت: با این کار، چه اظهار محبت بدی کردی! رسول خدا(ص) جاب داد: با این کار، پر از حکمت، علم و فهم شد.
و بعد رو به ابوطالب فرمود: امروز بر تو مبارک میشود اگر که به دین برادرزادهات وارد شوی، در حالی که پسرت در این کار، از تو سبقت گرفته است.
