امام صادق علیهالسلام: روزی فاطمه علیهاالسلام به علی علیهالسلام گفت: علی جان، پیش پدرم برو و از او چیزی برایمان بخواه. علی علیهالسلام فرمود: میروم.
پیش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمد و پیامبر(ص) یک دینار به او داد و فرمود: ای علی! برو و با این مبلغ، برای خانوادهات غذا تهیه کن.
علی علیه السلام بیرون رفت و در راه مقداد بن اسود را دید و تا مدتی که خدا میخواست با هم صحبت کردند و مقداد، حاجت خود را به علی علیه السلام گفت. علی علیهالسلام آن دینار را به او داد و به مسجد رفت و در آنجا سر به زمین گذاشت و به خواب رفت. از آن طرف، هرچه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله منتظر او ماند، برنگشت. به همین خاطر، خودش به مسجد رفت و علی علیهالسلام را در آنجا دید که خوابیده. او را تکان داد تا بیدار شد و نشست. بعد فرمود: چه کردی علی؟ گفت: ای رسول خدا، وقتی از پیش شما رفتم، مقداد را دیدم و از حال و روز نامساعدش برایم گفت. من هم آن دینار را به او دادم.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: جبرئیل ماجرا را به من گفته و درباره تو آیهای نازل کرده که این است: «وَ یُؤْثِرونَ عَلی أنفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَن یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحون»{دیگران را بر خود ترجیح میدهند، هرچند خودشان نیازمند باشند. چنین کسانی که از خودخواهی و تنگنظری در اماناند، خوشبختاند.}(حشر/9).