خدا لعنتش کند!
حُجر بن عَدی: علی علیهالسلام به من فرمود: اگر تو را بزنند و دستور بدهند مرا نفرین کنی، تو چه کار خواهی کرد؟ به او عرض کردم: چه کنم؟ فرمود: مرا لعن کن ولی از من اعلام بیزاری نکن، چرا که من بر دین خدایم! مدتی بعد محمّد بن یوسف
حُجر بن عَدی: علی علیهالسلام به من فرمود: اگر تو را بزنند و دستور بدهند مرا نفرین کنی، تو چه کار خواهی کرد؟ به او عرض کردم: چه کنم؟ فرمود: مرا لعن کن ولی از من اعلام بیزاری نکن، چرا که من بر دین خدایم! مدتی بعد محمّد بن یوسف
امیرمؤمنان علی علیهالسلام: بدانید که روزی شما را مجبور خواهند کرد که مرا نفرین کنید و نسبت دروغگو به من بدهید؛ هر کس از روی ناچاری و اکراه لعن کرد و خدا بداند که او مجبور بوده است، من و او با هم به محضر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وارد میشویم!
جابر بن عبدالله انصاری: لعنت خدا بر آن کسی که از دیدن علی علیهالسلام شاد نشود! زیرا که در جنگهای بدر و حُنین، فرشتگان از اینکه علی علیهالسلام دشمنان را از پیرامون پیامبر خدا پراکنده میکرد شاد شدند.
ابوذر غفاری: روزی در محضر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودیم که آن حضرت قیام و رکوع کرد و سجده شکر به درگاه خدای متعال به جا آورد و فرمود: ای جندب، هر کس بخواهد علم آدم(ع)، فهم نوح(ع)، خلیل بودن ابراهیم(ع)، مناجات موسی(ع)، سیاحت عیسی(ع) و صبر و بلای ایّوب(ع) را
امام صادق علیهالسلام: وقتی سخنرانی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در غدیر تمام شد، در بین مردم، مردی زیبارو، خوشمنظر و خوشبو را دید که میگفت: به خدا قسم هرگز این چنین روزی ندیده بودم. چه پیمان محکمی را برای ولایت پسرعمویش مورد تأکید قرار میدهد! چنان عهد و بیعت محکمی برای
امام باقر علیهالسلام: [پس از اعلام ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام توسط پیامبر صلی الله علیه وآله در غدیر،] معاویه بلند شد، با غرور و خشم از مجلس بیرون رفت، در حالی که دست راستش در دست ابوموسی اشعری و دست چپش در دست مغیرة بن شعبه بود و در همان حال
ابن ابی الحدید: علی علیهالسلام بعد از وفات مالک اشتر فرمود: خداوند مالک را رحمت کند. او برای من آنگونه بود که من برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم. هنگامی که علی علیهالسلام پنج نفر یعنی معاویه، عمرو بن عاص، ابواعور سلمی، حبیب بن مسلمه و بُسر
امام محمد باقر علیه السلام: روزی در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد نشسته بود و اصحابش گرد او بودند، مردی از شیعیانش آمد و گفت: خدا میداند که من پنهانی به محبت تو اقرار میکنم همان طور که آشکارا به محبت تو اقرار میکنم. و تو را پنهانی
وقتی خبر آن چه بسر بن أرطاة در یمن انجام داده بود به امیرالمؤمنین علیهالسلام رسید، فرمود: خدایا، بُسر دین خود را به دنیایش فروخته است، پس عقلش را از او بگیر. بسر زنده ماند تا این که دیوانه شد، به صورتی که شمشیری از چوب داشت و با آن
علی علیه السلام حسن بصری را دید که در نهری وضو میگرفت، به او فرمود: ای لَفتی، طهارتت را کامل کن! حسن در پاسخ گفت: دیروز مردانی را که کشتی که وضوی کاملی میگرفتند! ایشان فرمود: تو برای آنان اندوهگینی؟ گفت: بله. ایشان هم فرمود: خداوند اندوهت را طولانیتر کند!