جن

دزدی از مرد یهودی توسط جنیان

ابی اسحاق سبیعی: وارد مسجد جامع کوفه شدم و پیرمردی با سر و صورت سفید را دیدم که او را نمی‌شناختم؛ به ستونی تکیه داده بود و گریه می‌کرد و اشک‌هایش روی گونه‌هایش جاری بودند! به او گفتم: ای شیخ، چرا گریه می‌کنی؟ گفت: بیش از صد سال از عمر

ادامه مطلب»

عذاب جنّیان با آتشی از آسمان!

سلمان فارسی: در روزی بارانی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم؛ صدایی بلند شد و به پیامبر گفت: السلام علیک یا رسول الله! رسول خدا سلام او را پاسخ داد و فرمود: کیستی؟ عرض کرد: عرفطة بن شمراخ، یکی افراد از بنی نجاح؛ فرمود: خدا تو را

ادامه مطلب»

نوروز، چه روزی است؟

امام صادق علیه‌السلام: نوروز همان روزی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه‌السلام را به درّه جن فرستاد و آن حضرت از آن‌ها عهد و پیمان گرفت.

ادامه مطلب»

عملیات نجات از کمین جن‌های کافر!

ابن عباس:وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله عازم جنگ با بنی‌المصطلق شد، قدری از راه دور شد و هنگام شب نزدیک به دره‌ای پر فراز و نشیب فرود آمد؛ نیمه شب شد و جبرئیل بر او نازل شد تا آن حضرت را باخبر کند که طایفه‌ای از کفّار

ادامه مطلب»

ماجرای مردی که یک جن را کشته بود!

امام صادق علیه السّلام: امیرالمؤمنین علیه السّلام بر بالای منبر کوفه خطبه می‌خواند و مردم اطراف آن حضرت بودند؛ اژدهایی آمد و مردم از او ترسیدند. امام علی فرمود: راه را برای او باز کنید؛ اژدها جلو آمد و از منبر بالا رفت و پاهای امام علی را بوسید و

ادامه مطلب»

تأخیر امیرالمؤمنین علیه‌السلام در بازگشت از زیرِ زمین!

ابوسعید خدری: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و گروهی از اصحاب در «أبطح» نشسته بودند؛ پیامبر اسلام مشغول سخن گفتن برای ما بود، ناگهان گردبادی بلند شد و گرد و غبار به راه انداخت و نزدیک ایشان شد. شخصی که در آن بود به حضرت سلام کرد

ادامه مطلب»

ماجرای اژدهایی که خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد

امام باقر علیه السّلام: امیرالمؤمنین علیه السّلام روی منبر بود که اژدهایی وارد مسجد شد، مردم قصد کشتنش را داشتند ولی امام علی آن‌ها را از این عمل نهی کرد؛ آن‌ها پذیرفتند و اژدها به راه خود ادامه داد تا به منبر رسید؛ سرش را بلند نمود و به امام

ادامه مطلب»

سفر به برحات

جابر انصاری: علی علیه السلام را گم کردم و چند روز او را در مدینه ندیدم، دلم برای او تنگ شد و نزد اُم سلمة مخزومیّه رفتم و جلوی در خانه او ایستادم. او از خانه بیرون آمد و به او گفتم: من آقایم امیر مومنان را گم کرده‌ام و

ادامه مطلب»

سخن مار در گوش امیرالمؤمنین علیه‌السلام

امام صادق علیه السّلام: علی بن أبی طالب بر منبر کوفه مشغول سخنرانی بود که از انتهای مسجد مار بزرگی وارد شد، مردم با کفش‌های خود به آن حمله‌ور شدند. علی علیه السّلام به ایشان فرمود: صبر کنید، خدا رحمتتان کند، این مار مأمور است. لذا مردم دست از آن

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات