پیامبر

انار بهشتی برای وصی پیامبر(ع)

صعصعة بن صوحان: در مدینه بارانی آمد و سپس آسمان صاف شد. پیامبر به همراه ابوبکر به بیابان‌های مدینه رفت. وقتی از شهر خارج شدند، علی علیه‌السلام را در حال بازگشت دیدند. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آفرین بر دوست نزدیک من! و بعد این آیه

ادامه مطلب»

فقط پاک‌شدگان اجازه دارند

ابو ایّوب انصاری: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه من بود. جبرئیل علیه‌السلام با جامی نقره‌ای که زنجیری طلا و آبی از رحیق مختوم در آن بود از آسمان نازل شد و آن را به پیامبر داد و پیامبر هم از آن نوشید. بعد، آن را به علی،

ادامه مطلب»

به هدیه خدا نگاه کن

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: همراه پیامبر بودم و او حرکت می‌کرد در حالی که او سواره بود و من پیاده. پس از مدتی، برگشت و به من فرمود: أبا الحسن، تو هم سوار شو و گر نه من هم پیاده می‌شوم. عرض کردم: شما سواره باشید و من پیاده می‌آیم. مقدار

ادامه مطلب»

چرا به من انگور نمی‌دهی؟!

عایشه: روزی رسول خدا، علی علیه‌السلام را در دنبال کاری فرستاد. هنگام بازگشت علی، پیامبر در خانه من بود و وقتی علی علیه‌السلام از درِ خانه وارد شد، پیامبر صلی الله علیه و آله بلند شد و از او در وسط خانه استقبال کرد و در آغوشش گرفت. ابری آنان

ادامه مطلب»

خدا دستور می‌دهد این بادام را باز کنی

عبدالله بن عباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار گرسنه شد، به همین دلیل، پیش کعبه آمد و به پرده آن چسبید و گفت: ای پروردگار محمّد، بیش از این محمّد را گرسنه نگه ندار! سپس جبرئیل علیه‌السلام با بادامی نازل شد و گفت: ای محمّد، خدای جلّ

ادامه مطلب»

فرشته‌هایی که از هم سبقت می‌گیرند

ابن عباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد خود بود و جمعی از مهاجران و انصار نزد ایشان بودند که جبرئیل علیه‌السلام بر او نازل شد و گفت: ای محمّد، حضرت حق به تو سلام می‌کند و می‌گوید علی را پیش خود صدا بزن و صورتت را

ادامه مطلب»

این غذا به شیطان نمی‌رسد

زینب بنت حصین: پیامبر صلی الله علیه و آله یک روز صبح پیش فاطمه سلام‌الله‌علیها رفت. فاطمه گفت: پدر جان! دیشب را به صبح رساندیم در حالی که چیزی برای خوردن نداشتیم. پیامبر فرمود: آن دو پرنده را بیاور! فاطمه هم برگشت و ناگهان دو پرنده کباب‌شده را پشت سر

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات