معجزات

صدایی مثل صدای ارّه شنیدیم!

امام باقر علیه السلام: وقتی امیرالمؤمنین از کوفه به سمت نهروان خارج شد و وارد اولین زمین از بابل شد، وقت نماز عصر فرا رسید. از آنجا عبور نکرد تا اینکه خورشید غروب کرد. مردم به جز مالک اشتر، در چپ و راست راه توقف کردند و نماز خواندند. مالک

ادامه مطلب»

ازدواج خوله حنفیه با امیرالمؤمنین علیه‌السلام

وقتی ابوبکر بر مسند قدرت نشست، خالد بن ولید را نزد بنی حَنیفه فرستاد تا زکات اموالشان را بگیرد. بنی حنیفه به خالد گفتند: رسول الله صلی الله علیه و آله هر سال مردی را می‌فرستاد که صدقات ما را از ثروتمندانمان می‌گرفت و میان فقیران خودمان تقسیم می‌کرد، تو

ادامه مطلب»

شباهت به اصحاب اخدود

ابن رزین غافِقی: از علی بن ابی طالب علیه السلام شنیدم که می‌ فرمود: ای اهل عراق، از میان شما هفت نفر در عذراء کشته می‌شود که داستان آنان شبیه اصحاب اُخدود است. پس از آن حُجر و یارانش کشته شدند.   پ ن1: عذراء مکانی در چهار فرسخی دمشق

ادامه مطلب»

به هر جا می‌رسیدیم بدتر از قبلی بود

عبد خیر بن یزید: همراه علی علیه السلام در سرزمین بابل حرکت می کردم. وقت نماز عصر فرا رسید. به هر مکانی که می رسیدیم آن را بدتر از قبلی می‌دیدیم، تا اینکه به مکانی بهتر از آنچه دیده بودیم رسیدیم، و خورشید نزدیک غروب کردن بود. علی علیه السلام

ادامه مطلب»

خطبه بدون الف

روزی صحابه گفتند: هیچ حرفی بیش از الف در کلام کاربرد ندارد. امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و فی‌البداهه خطبه‌ای طولانی مشتمل بر ستایش خدا و درود و سلام بر پیامبرش ایراد کرد. همچنین خطبه دربردارنده مطالبی مثل بیم و امید، توصیف بهشت و جهنّم، پند و اندرز و موعظه و

ادامه مطلب»

به من ناسزا بگویید ولی از من اعلان برائت نکنید

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در کوفه خطبه گفت و وقتی ناتوانی آن‌ها را دید فرمود: بعد از من همراه با کدام امام می‌جنگید؟! و بعد از خانه‌هایتان از کدام خانه محافظت می‌کنید؟! بدانید که بعد از من با خواری فراگیر و شمشیر برّان که اثرش زشت است و ظالمان آن را برای

ادامه مطلب»

امیرالمؤمنین(ع) به من خبر داد که تو قاتل منی

جَریر: هنگامی که حجّاج به قدرت رسید، کمیل بن زیاد را خواست و او از دستش فرار کرد. حجاج قوم و قبیله آن ها را از حقوق حکومت محروم ساخت. هنگامی که کمیل اوضاع را این گونه دید گفت: من پیرمرد سالخورده‌ای هستم، عمرم به سر آمده، شایسته نیست که

ادامه مطلب»

سراغ فلانی برو و اسبت را بگیر

ثابت بن أفلج: نیمه شب اسبم را گم کردم. به در خانه امیرالمؤمنین علیه السلام آمدم. وقتی به در رسیدم قنبر بیرون آمد و به من گفت: ای ابن أفلج، به سراغ عوف بن طلحه سعدی اسبت برو و اسبت را از او بگیر.

ادامه مطلب»

تسلط جوان اهل ثقیف بر مردم بصره

امیرالمؤمنین علیه السلام به اهل بصره فرمود: من حق امانت شما را ادا کردم و شما را به غیب نصیحت کردم، ولی شما مرا متهم کردید و دروغگو شمردید، خداوند نیز جوان ثقیف را بر شما مسلّط می‌کند. گفتند: جوان ثقیف کیست؟ گفت: مردی که تمام حرمت‌های الهی  هتک می‌کند.

ادامه مطلب»

سرت را در آغوشم گذاشتی و آن را حرکت ندادم

أسماء بنت عُمیس: همراه رسول الله در – الضهیاء یا الصهباء نزدیک خیبر- بودیم. رسول الله نماز ظهر را خواند و علی علیه السلام را فرا خواند و از او برای انجام کاری یاری خواست. عصر فرا رسید و پیامبر برخاست و نماز عصر خواند. علی علیه السلام آمد و

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات