علم

من آن را شنیدم ولی کتمان کردم

زید بن اَرقَم: علی علیه‌السلام مردم را به مسجد فرا خواند و فرمود: دنبال شخصی می گردم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید که می فرمود: «هر کس که من مولای اویم علی مولای اوست، پروردگارا هر کس که با او دوست است دوست بدار و

ادامه مطلب»

سؤالات رئیس کلیسا از امیرالمؤمنین علیه‌السلام

سلمان فارسی: شخصی به نام جاثلیق که رئیس کلیسایی بود، همراه تعدادی از نصرانی‌ها نزد ابوبکر آمد و در مورد مسائلی سؤال کرد که ابوبکر از پاسخ عاجز شد. عمر گفت: ای نصرانی، دست از این لجاجت بردار وگرنه خونت را مباح می‌شماریم! رئیس کلیسا گفت: ای فلانی، با کسی

ادامه مطلب»

آیا می‌دانی تأویل این آیه چیست؟!

امیرالمؤمنین علیه‌السلام نزد اشعث بن قیس آمد و درگذشت برادر او را که عبدالرحمن نام داشت تسلیت گفت. امیرالمؤمنین به او گفت، اگر جزع و فزع کنی تو حق خویشاوندی را به جا آورده ای و اگر صبر کنی حق خداوند را ادا کرده ای. چرا که اگر تو صبر

ادامه مطلب»

می‌دانم که او فریب خواهد خورد

عبدالله بن ابی رافع: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر شدم که رو به ابو موسی اشعری کرده بود و فرمود: به کتاب خدا حکم کن و از آن فراتر نرو. وقتی پشت کرد علی علیه السلام فرمود: گویی او را می‌بینم که فریب خورده است. گفتم: ای امیرالمؤمنین با این

ادامه مطلب»

صبر مثل سر برای بدن است

امیرالمؤمنین علیه‌السلام وارد مسجد شد و ناگهان دید که مردی ناراحت در آستانه در مسجد نشسته است، به او فرمود: چه شده است؟ گفت: ای امیرالمؤمنین پدر و برادرم را از دست داده ام و می ترسم که زهله ام به خاطر مصیبت وارده بر من پاره شود! حضرت به

ادامه مطلب»

پس چه کسی مرا می‌کشد؟!

امام صادق علیه السلام: علی علیه السلام دستور داد نام کسانی را که وارد کوفه می‌شوند برای او بنویسند. افرادی این کار را انجام دادند و اسامی وارد صفحه‌ای شد. حضرت آن را خواند. وقتی به اسم ابن ملجم رسید انگشتش را بر روی اسمش گذاشت و دوبار گفت: خدا

ادامه مطلب»

این سخنان کُفر است

امیرالمؤمنین علیه‌السلام به همراه تعدادی از صحابه در مسجد نشسته بود. آن ها به حضرت گفتند: ای امیرالمؤمنین با ما سخن بگو. حضرت فرمود: وای بر شما، سخن من بر شما سخت و دشوار است و جز عالِمان آن را نمی فهمند. گفتند: باید برای ما سخن بگویی. فرمود: با

ادامه مطلب»

ده هزار، نه کمتر و نه بیشتر

ابن عباس: در حالی که در ذی قار همراه امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودم، پسرش حسن علیه السلام را به کوفه فرستاد تا از اهالی آن برای جنگ با ناکثین بصره، یاری بگیرد. به من فرمود: ای ابن عباس، امروز پسرم حسن می‌آید و ده هزار سوار و پیاده همراه او است،

ادامه مطلب»

از چهره‌اش به درونش پی بردم

امام محمد باقر علیه السلام: در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد کوفه بود، زنی آمد و علیه شوهرش یاری خواست. علی علیه السلام در قضاوت حق را به شوهر داد و  زن خشمگین شد. گفت: به خدا که قضاوتت به حق و با مساوات نبود، در میان مردم

ادامه مطلب»

این را به این خضاب می‌کنی

امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی که عبد الرحمن بن ملجم لعنه الله با ایشان بیعت کرد به او فرمود: به خدا قسم که تو به بیعت من وفا نمی‌کنی و این را به این خضاب می‌کنی، با دست به سر و محاسنش اشاره کرد.

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات