انس بن مالک: یک فرش خندقی به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اهدا شد. آن حضرت به من فرمود: ای انس، آن را پهن کن، من هم این کار را انجام دادم؛ فرمود: آن ده نفر را صدا بزن که اینجا بیایند؛ این دستور را هم انجام دادم. وقتی به محضر پیامبر اسلام آمدند به آنان فرمود روی فرش بنشینند؛ علی علیهالسلام را صدا زد و مدتی طولانی با او به صورت درِ گوشی صحبت کرد. بعد از آن امیرالمؤمنین به روی فرش برگشت و فرمود: ای باد، ما را ببر! باد ما را با خود برد و متوجه شدیم که فرش مانند پرنده بال میزند؛ علی علیهالسلام گفت: ای باد، ما را فرود بیاور.
امام به ما فرمود: آیا میدانید کجا هستید؟ عرض کردیم: خیر، فرمود: اینجا غار اصحاب کهف و رقیم است، به برادرانتان سلام کنید؛ سپس یکی یکی به آنها سلام کردیم اما پاسخ سلام ما را ندادند. بعد از آن علی علیهالسلام برخاست و فرمود: السلام علیکم ای صدِّیقین و شهداء، جواب دادند: و علیک السّلام و رحمةالله و برکاته! عرض کردم: چرا سلام شما را پاسخ دادند ولی پاسخ ما را ندادند؟ آن حضرت خطاب به ایشان فرمود: چرا به برادرانم پاسخ ندادید؟ گفتند: ما صدّیقان و شهداء، پس از مرگ فقط پاسخ نبی یا وصی را میدهیم. علی علیهالسلام فرمود: ای باد، ما را حمل کن!باد ما را حمل کرد و بعد به دستور ایشان ما را زمین گذاشت و ما به «حَرّه» رسیده بودیم. امیرالمؤمنین فرمود: به رکعت آخر نماز جماعت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خواهیم رسید. وضو گرفتیم و نزد او برگشتیم و متوجه شدیم رسول خدا در رکعت آخر است و این آیه را میخواند: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَبَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کاَنُواْ مِنْ ءَایَاتِنَا عجَبًا»{آیا پنداشتی اصحاب کهف و رقیم از آیات ما در تعجب بودهاند؟}(کهف/9).