حارثه بن زید گفت: وقتی عمر بن خطاب به هنگام خلافتش به حج رفت من هم همراهش بودم. شنیدم که به هنگام طواف میگفت: پروردگارا! میدانی که به خانه ات آمدهام و از پرده پوشی تو آگاه هستم. وقتی مرا دید سخنش را قطع کرد، اما من آن را به خاطر سپردم. زمانی که حج به پایان رسید و به طرف مدینه به راه افتادیم منتظر لحظهای بودم که با او خلوت کنم. او را بر روی شترش دیدم که کسی اطرافش نیست. به طرفش رفتم و گفتم: ای امیر مؤمنان! تو را به کسی که از رگ گردن به تو نزدیکتر است قسم میدهم که مرا از سؤالی که از تو میپرسم باخبر کن. گفت: هر چه میخواهی بپرس. گفتم: در آن روز چنین سخنانی را از تو شنیدم. چهره عمر با شنیدن این سخن تغییر کرد انگار که سنگی را در گلویش گذاشته باشم. گفتم: عصبانی نشو! سوگند به کسی که مرا از نادانی رها کرد و داخل در هدایت و اسلام کرد تنها هدفم از سؤالم رضای خداست. در آن هنگام خندید و گفت: ای حارثه! در حالی که رسول خدا روزهای آخر عمر خود را سپری میکرد بر او وارد شدم و نزد او علی بن ابی طالب و فضل بن عباس بود. دوست داشتم با رسول خدا خلوت کنم. نشستم تا ابن عباس برخاست و آنجا را ترک کرد و من و علی باقی ماندیم. به رسول خدا اشاره کردم که می خواهم با او تنها باشم. حضرت نگاهی به من انداخت و فرمود: ای عمر آمدهای تا از من بپرسی که بعد از من خلافت و امامت به چه کسی میرسد. گفتم: درست فهمیدی ای رسول خدا. فرمود: ای عمر! این وصی و خلیفهام بعد از من است.گفتم: راست فرمودی ای رسول خدا. فرمود: ای عمر! علی مخزن اسرارم است هر کس او را اطاعت کند مر ا اطاعت کرده و هرکس راه عصیان با او را در پیش گیرد مرا عصیان کرده و کسی که مرا عصیان کند خداوند را عصیان کرده و کسی که بر او پیشی بگیرد نبوت مرا تکذیب کرده است. سپس او را به خود نزدیک کرد و میان چشمانش را بوسید و در آغوش گرفت و فرمود: ای علی! ولی و یاری رسان تو خداوند است. ای علی دوست تو دوست خداوند و دشمنت دشمن خداوند است. تو وصی و جانشین من در امتم هستی. سپس صدای گریه او بلند شد و اشک از چشمانش جاری گشت تا جایی که گونه هایش خیس شد در حالی که صورت علی به صورت او چسبیده بود. عمر گفت: سوگند به کسی که با هدایتم به اسلام بر من منت گذاشت آرزو داشتم که در آن لحظه جای علی باشم. سپس به من نگاه کرد و فرمود: ای عمر! آنگاه که ناکثان، عهد شکنی کنند و قاسطان، ستم کنند و مارقان، منحرف شوند، علی در جایگاه من قرار خواهد گرفت و به مبارزه با آنها خواهد پرداخت تا زمانی که خداوند به او خیر عنایت گرداند و خدا بهترین فاتحان است. حارثه گفت: این سخنان مرا به درد آورد و گفتم: وای بر تو ای عمر! چگونه از او پیشی گرفتی در حالی که چنین سخنانی را از پیامبرصلی الله علیه و آله شنیدی؟! گفت: ای حارثه! با فرمانی که بود. گفتم: از جانب خداوند بود یا رسول خدا و یا علی؟! گفت: نه، بلکه مُلک عقیم بود و حق با علی بن ابی طالب بود.