پیشگویی

مرا در نجف دفن کنید

اصبغ بن نباته: روزی امیرالمؤمنین در تپه کوفه نشسته بود و به کسانی که در کنارش بودند گفت: چه کسی آن چه من می‌بینم را می‌بیند؟! گفتند: چه می‌بینی ای چشم بینای خدا بر بندگانش؟ گفت: شتری را می‌بینم که جنازه‌ای را حمل می‌کند، مردی سوار بر آن است و

ادامه مطلب»

به سوی فرد ظالمی برده می‌‌شوی

امیرالمؤمنین علیه السلام به جُوَیریه بن مُسهِر فرمود: به سوی فرد خشن و ظالمی -که خود را منسوب به قومی کرده که از آنان نیست- کشیده و برده می‌‌شوی، دست و پایت را قطع کرده و سپس تو را به صلیب می‌‌کشد. زمان سپری شد تا این که زیاد بن

ادامه مطلب»

به من ناسزا بگویید ولی از من اعلان برائت نکنید

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در کوفه خطبه گفت و وقتی ناتوانی آن‌ها را دید فرمود: بعد از من همراه با کدام امام می‌جنگید؟! و بعد از خانه‌هایتان از کدام خانه محافظت می‌کنید؟! بدانید که بعد از من با خواری فراگیر و شمشیر برّان که اثرش زشت است و ظالمان آن را برای

ادامه مطلب»

فلان روز، بیمار می‌شوی!

سعد بن طَریف از اصبغ بن نُباته نقل می‌کند: هر کس پیش روی امیرالمؤمنین علیه السلام قرار می‌گرفت به او می‌ فرمود: ای فلانی آماده باش و برای خود هر چه می‌خواهی فراهم کن که در فلان روز، فلان ماه و فلان ساعت بیمار می‌شوی! و همان طور می‌شد که

ادامه مطلب»

پیشگویی امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره خلفای بنی‌عباس

امیرالمؤمنین علیه السلام  در یکی از خطبه‌های خود فرمود: وای بر این امت از مردانِ درخت ملعونه که پروردگارتان آن را ذکر کرده است. ابتدایشان سرسبز و انتهایشان شکافته و خرد شده است(1). بعد از آنان، امر ولایت امّت محمد(ص) را، مردانی بر عهده می‌گیرند که اولین آن‌ها مهربان‌ترینشان، دومی

ادامه مطلب»

با این نشانه، اطاعت این مرد بر شما واجب شد

عمّار یاسر و ابن عباس: علی علیه السلام به ما فرمود: در میان صف‌های مردم بگردید و صدا بزنید آیا کسی هست که با اجبار قبول کرده باشد؟ مردم از هر طرف فریاد زدند: خدایا ما راضی هستیم و اسلام آوردیم و رسول تو و پسر عمویش را اطاعت کردیم.

ادامه مطلب»

ده هزار، نه کمتر و نه بیشتر

ابن عباس: در حالی که در ذی قار همراه امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودم، پسرش حسن علیه السلام را به کوفه فرستاد تا از اهالی آن برای جنگ با ناکثین بصره، یاری بگیرد. به من فرمود: ای ابن عباس، امروز پسرم حسن می‌آید و ده هزار سوار و پیاده همراه او است،

ادامه مطلب»

تو پریدی و قبول کردی!

أصبغ بن نباته: همراه امیرالمؤمنین علیه السلام نماز صبح را خواندیم. مردی که لباس سفر بر تن داشت آمد به سمت ما آمد. علی علیه السلام فرمود: اهل کجایی؟ گفت: شام. فرمود: چه چیزی تو را این جا آورده؟ گفت: حاجتی دارم. فرمود: به من بگو، اگر هم نمی‌گویی من

ادامه مطلب»

این را به این خضاب می‌کنی

امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی که عبد الرحمن بن ملجم لعنه الله با ایشان بیعت کرد به او فرمود: به خدا قسم که تو به بیعت من وفا نمی‌کنی و این را به این خضاب می‌کنی، با دست به سر و محاسنش اشاره کرد.

ادامه مطلب»

عبرت، برای کسی که خواهان بصیرت باشد

امیرالمؤمنین علیه السلام در حالی که برای جنگ با خوارج می‌رفت فرمود: می‌ترسم که حرفی بزنید و عمل را رها کنید، وگرنه شما را باخبر می‌کردم که خدا در مورد کسانی که با این قوم بجنگند و آگاه به گمراهی آنان باشند، به پیامبرش چه گفته است. [ولی این را

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات