مغیره بن شعبه

چیزی را باور نکرد بلکه فقط انکار کرد

عمّار یاسر: من و ابوذر غفاری در زیر خیمه‌ای نشسته بودیم که ابن عباس با مردم حرف می‌زد. ابوذر بلند شد و با دست عمود خیمه را زد و سپس گفت: ای مردم، هر کس مرا می‌شناسد، که می‌شناسد ولی هر کس مرا نمی‌شناسد، خودم را معرفی می‌کنم: من جندب

ادامه مطلب»

چشمانش مانند دیوانه‌هاست!

امام باقر علیه‌السلام: وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در روز غدیرخُم امیرالمؤمنین را به ولایت منصوب فرمود، در کنار او هفت تن از منافقان نشسته بودند که ابوبکر، عمر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، ابوعبیده، سالم غلام آزاد شده ابو حذیفه و مغیره بن شعبه از جمله ایشان بودند.

ادامه مطلب»

کسی شغل قبلی مغیره را نمی‌دانست

مغیره بن شعبه نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد در حالی که ایشان در محراب نماز می‌خواند. به او سلام داد ولی امام پاسخ نداد. مغیره گفت: ای امیرالمؤمنین به تو سلام دادم چرا پاسخم را نمی‌دهی؟ انگار مرا نمی‌شناسی! امیرالمؤمنین فرمود: به خدا قسم می‌شناسمت، انگار که از تو بوی ریسیدن

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات