سکوت

چشم و گوش ما بسته شد

ربیعه سعدی: حذیفة بن یمان در زمان عثمان، حاکم مدائن بود. وقتی علی علیه‌السّلام امیر مؤمنان شد، نامه‌ای به حذیفه نوشت و به او گفت که مردم با او بیعت کرده‌اند. حذیفه هم که علیل و ناتوان شده بود، صاف نشست و سه‌بار گفت: به خدا قسم، حقیقتاً امیرالمؤمنین حقیقی

ادامه مطلب»

انگار پرنده روی سرشان لانه کرده!

ابن مسعود: پیامبر(ص) در بستر مرگ بود و من برای عیادت پیش ایشان رفتم. وقتی وارد مسجد شدم، مردم را دیدم که آن چنان ساکت بودند انگار پرنده روی سرشان لانه کرده باشد! در همین لحظات، امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام آمد و به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام کرد. در

ادامه مطلب»

وصیتی به نجیبِ اهل بیت

امام صادق علیه‌السلام: خدای عزّوجل قبل از رسیدن زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله نامه‌ای سر به مُهر بر او نازل کرد و فرمود: ای محمّد، این نامه وصیّت تو به نجیب اهل بیت توست! فرمود: ای جبرئیل، نجیب اهل بیت من کیست؟ گفت: علی بن ابی طالب

ادامه مطلب»

تمام بزرگان عرب، کینه من را در دل دارند

امام باقر علیه السّلام: در حالی که مردان قریش مشغول گفتگو درباره موضوعی بودند، امیرمؤمنان علی بن أبی طالب علیه السّلام سر رسید، و چون او را دیدند، سکوت کردند. این کار آن‌ها بر آن حضرت گران آمد. نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد:

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات