گریه

از تنهایی می‌ترسم

عمّار یاسر: وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در حال احتضار بود، علی علیه‌السلام را خواست و زمان زیادی طول کشید تا به صورت پنهانی، گفتنی‌های محرمانه را به او بگوید. بعد فرمود: ای علی، تو جانشین و وارث من هستی. خداوند علم و فهم من را به تو عطا کرده است.

ادامه مطلب»

راحتم کن که همه دوستانم را بردی

عمّار بن یاسر: در یکی از جنگ‌های رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله همراه ایشان بودم. علی علیه‌السلام پرچم‌داران سپاه دشمن را کشت و جمع آنان را از هم پاشید و عمروبن عبدالله جمحی و شیبة بن نافع را هم به قتل رساند. پیش رسول خدا(ص) آمدم و گفتم: یا رسول الله، واقعا

ادامه مطلب»

لحظات پایانی عمر ابن عباس

عطاء [بن ابی رباح]: با حدود سی نفر از بزرگان طائف، پیش عبدالله بن عباس در طائف رفتیم. او بیمار بود، همان بیماری که با آن فوت کرد، و بسیار ضعیف و ناتوان شده بود. به او سلام کردیم و نشستیم. به من گفت: ای عطا، این جماعت که هستند؟

ادامه مطلب»

شاهد باشید و حرفم را بفهمید

سلمان فارسی: روزی به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض کردیم: یا رسول الله، خلیفه بعد شما کیست تا او را بشناسیم؟ پیامبر(ص) به من فرمود: ای سلمان! ابوذر، مقداد و ابوایوب انصاری را بیاور [تا بگویم]. در حالی که امّ سَلَمه همسر پیامبر(ص) هم پشت در بود، ایشان به ما فرمود:

ادامه مطلب»

وصیت پیامبر(ص) به ابن‌عباس

ابن عباس: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: خداوند پنج چیز به من و پنج چیز هم به علی علیه‌السلام داد! 1- به من «جوامع الکلِم» را بخشید و به علی «جوامع العلم» را عطا کرد؛ 2- مرا نبی کرد و او را وصی قرار داد؛ 3- «کوثر» را به من و

ادامه مطلب»

دفاع عزرائیل(ع) از علی علیه‌السلام

اصبغ بن نباته: علی علیه السلام به تنهایی از مدینه خارج شد. وقتی هفت روز از رفتنش گذشت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در حالی که گریه می‌کرد ‌فرمود: خدایا، نور چشمم، قوت بدنم، پسرعمویم و برطرف‌کننده ناراحتیم را برگردان. و بعد از آن، بهشت را برای هر کسی که خبر بازگشت علی(ع)

ادامه مطلب»

اینجا محل مرگ آن‌هاست

جُویریه بن مُسهِر: وقتی همراه امیرالمؤمنین علیه السلام راهی جنگ صفین شدیم و به بلندی‌های کربلا رسیدیم، ایشان در گوشه‌ای از سپاه ایستاد، به چپ و راست نگاه کرد و اشک ریخت و گفت: به خدا این جا توقفگاه و محل مرگ آن‌ها است. گفته شد: ای امیرالمؤمنین این جا

ادامه مطلب»

به خدا تو مرا دوست نداری و من هم تو را دوست ندارم

امام محمد باقر علیه السلام: روزی در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد نشسته بود و اصحابش گرد او بودند، مردی از شیعیانش آمد و گفت: خدا می‌داند که من پنهانی به محبت تو اقرار می‌کنم همان طور که آشکارا به محبت تو اقرار می‌کنم. و تو را پنهانی

ادامه مطلب»

خوش به حال خاکی که خون عزیزان بر آن ریخته می‌شود

از امام محمد باقر علیه السلام: علی علیه السلام از کربلا گذر کرد، یارانش او را دیدند در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و می فرمود: این جا توقفگاه آنان و محل اقامتشان است، این جا محل ریخته شدن خونشان است. خوشا به حال خاکی که خون

ادامه مطلب»

با گریه‌ات اهل آسمان را به گریه انداختی

سلمان، ابوذر و ابن عباس و علی بن ابی طالب علیه السلام: وقتی مکه فتح شد و به هوازن رسیدند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بر خیز ای علی و به کرامتت نزد خدا بنگر و با خورشید وقتی طلوع کرد صحبت کن. علی علیه السلام برخاست و

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات