سفر به برحات
جابر بن عبدالله انصاری: علی علیه السلام را گم کردم و چند روز او را در مدینه ندیدم، دلم برای او تنگ شد و نزد اُم سلمة مخزومیّه رفتم و جلوی در خانه او ایستادم. او از خانه بیرون آمد و به او گفتم: من آقایم امیر مومنان را گم
جابر بن عبدالله انصاری: علی علیه السلام را گم کردم و چند روز او را در مدینه ندیدم، دلم برای او تنگ شد و نزد اُم سلمة مخزومیّه رفتم و جلوی در خانه او ایستادم. او از خانه بیرون آمد و به او گفتم: من آقایم امیر مومنان را گم
سلمان فارسی: ابوبکر، عمر و عثمان به ملاقات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رفتند و گفتند: یا رسول الله، چرا همیشه علی را بر ما برتری میدهید؟ فرمود: این من نیستم که او را برتری دادهام بلکه خدای متعال او را برتری داده است. گفتند: به چه دلیل؟ فرمود: اگر از من
جابر بن عبدالله و انس بن مالک: گروهی نزد عمر به بدگویی از علی علیهالسلام پرداختند. سلمان گفت: عمر، آیا فراموش کردی روزی را که ابوبکر، من و ابوذر نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودیم و ایشان فرشی برای ما پهن کرد و هر یک از ما را در گوشهای نشاند
امام صادق علیه السّلام: امیرالمؤمنین علیه السّلام به قصد صفین با مردم بیرون رفت تا اینکه از رود فرات که در نزدیکی کوه صفین قرار داشت عبور کرد. در این هنگام وقت نماز مغرب شد، آن حضرت از اردوگاه دور شد، وضو گرفت و اذان گفت؛ وقتی اذان به پایان
انس بن مالک: به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون رفته و قدم میزدیم تا به بقیع غرقد رسیدیم، ناگهان با تنه درخت سدری روبهرو شدیم که شاخ و برگی نداشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله زیر آن نشست و درخت پر از شاخ و
اَنَس بن مالک: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله سوار بر مرکب خود شد و راهی شد و فرمود: ای انس، افسار حیوان را بگیر و ببر به فلان جا که علی در آنجا در حال تسبیح با سنگریزه است! سلامم را به او برسان و او را
انس بن مالک: در شبی بسیار تاریک به همراه دو نفر از صحابه در محضر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودم که ایشان به ما فرمود بروید درِ خانه علی(ع). سپس به در خانه علی علیهالسلام آمدیم و یکی از ما به آرامی در زد. ناگهان علی بن أبی طالب علیهالسلام در
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله: علی علیهالسلام در آسمان هفتم به خورشید روز در زمین شباهت دارد و در آسمان دنیا به ماهِ شب در زمین. خداوند بخشی از فضل را به علی علیهالسلام عطا کرد که اگر بر همه اهل زمین تقسیم میشد، همه را در بر میگرفت. خداوند آنقدر به
حذیفة بن أسید غفاری: زمانی که صحابه پیامبر به مدینه آمدند، خانه نداشتند و به همین دلیل، در مسجد میخوابیدند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله به ایشان فرمود: در مسجد نخوابید، زیرا ممکن است در آن محتلم شوید. در نتیجه، آنها خانههایی در اطراف مسجد ساختند و درهای آن را به سمت مسجد
امام باقر علیهالسلام: وقتی به عباس -عموی پیامبر- دستور داده شد که درِ خانهاش را که به مسجدالنبی باز میشد ببندد، در حالی که علی علیهالسلام اجازه داشت درِ خانهاش به مسجدالنبی باز بماند، به همراه جمعی از خاندان پیامبر، پیش پیامبر آمدند و گفتند: ای پیامبر خدا، چرا علی(ع)