رد الشمس برای سه نفر بود
ابن عباس: خورشید بازنگشت مگر برای سلیمان وصی داود، یوشع وصی موسی و علی بن ابی طالب وصی محمد صلوات الله علیهم أجمعین.
ابن عباس: خورشید بازنگشت مگر برای سلیمان وصی داود، یوشع وصی موسی و علی بن ابی طالب وصی محمد صلوات الله علیهم أجمعین.
امیرالمؤمنین علیه السلام: انگار که من قصرهایی را میبینم که اطراف قبر حسین علیه السلام بنا شده است، و انگار من کجاوهها را میبینم که از کوفه به سوی قبر حسین میروند. شبها و روزهایی نمیگذرد تا این که از همه جا به سوی او روانه میشوند. و این در
حذیفه بن یمان در زمان عثمان به علی علیه السلام گفت: آن چه را که در حرّه به من گفتی به یاد آوردم. به خدا قسم معنا و تفسیر حرفت را تا امشب نفهمیده بودم که گفتی: «ای حذیفه، آن زمان که «عین»ها بر «عین» ظلم کنند تو چه میکنی؟!»
سعد بن وهب: زمانی که علی علیه السلام به سوی صفین میرفت، نزد ایشان فرستاده شدم. در کربلا نزد او رسیدم و دیدم که با دستش اشاره میکند و میگوید: اینجاست، اینجاست! مردی به او گفت: چیست ای امیر المؤمنین؟ فرمود: کاروانی از آل محمد صلی الله علیه و آله
جابر بن عبدالله انصاری: خورشید هفت بار با علی علیه السلام سخن گفت: بار اول به او گفت: ای امام المسلمین نزد پروردگارم مرا شفاعت کن تا عذابم نکند. بار دوم گفت: به من امر کن تا دشمنانت را بسوزانم که من آنها را از چهرههایشان میشناسم. بار سوم در
امیرالمؤمنین علیه السلام: اگر مرد مورد اعتمادی مییافتم اموالی را همراه او به مدائن برای شیعیان میفرستادم. مردی از صحابه با خود گفت: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام میآیم و میگویم: من آن را میبرم، و او به من اعتماد میکند. وقتی اموال را از او گرفتم راه کرخه را در
ابن عباس: علی علیه السلام در جنگ جمل گفت: بر این فرقه پیروز خواهیم شد و این دو مرد را خواهیم کشت. بصره را فتح خواهیم کرد و امروز از کوفه هشت هزار و سی و اندی مرد نزد شما میآیند. همان طور شد که فرمود. در روایت دیگری عدد
یزید بن رویم: علی علیه السلام در روز جنگ نهروان فرمود: امروز چهار هزار نفر از خوارج کشته میشوند و یکی از آنها «ذوالثدیّه» است. وقتی خوارج را نابود کرد و خواست ذوالثدیّه را پیدا کند، او را دنبال کردم. به من دستور داد برای او چهار هزار نی بِبُرم.
سلمان، ابوذر و ابن عباس و علی بن ابی طالب علیه السلام: وقتی مکه فتح شد و به هوازن رسیدند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بر خیز ای علی و به کرامتت نزد خدا بنگر و با خورشید وقتی طلوع کرد صحبت کن. علی علیه السلام برخاست و
سوید بن غَفَله: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بودم که مردی آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، من از وادیالقری نزد تو آمدهام در حالی که خالد بن عُرفُطه مرده است. امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: او نمرده است. دوباره تکرار کرد و علی علیه السلام نیز دوباره به او فرمود: