رد الشمس برای سه نفر بود
ابن عباس: خورشید بازنگشت مگر برای سلیمان وصی داود، یوشع وصی موسی و علی بن ابی طالب وصی محمد صلوات الله علیهم أجمعین.
ابن عباس: خورشید بازنگشت مگر برای سلیمان وصی داود، یوشع وصی موسی و علی بن ابی طالب وصی محمد صلوات الله علیهم أجمعین.
أصبغ بن نباته: امیرالمؤمنین علیه السلام به ما دستور داد تا از کوفه به مدائن برویم. روز یکشنبه حرکت کردیم ولی عَمرو بن حُریث به همراه هفت نفر تخلف کردند و به مکانی در حیره به نام خورنَق رفتند. گفتند: تفریح میکنیم و وقتی چهارشنبه شد می رویم و به
اعمش از مردی همدانی روایت میکند: در جنگ صفّین همراه علی علیه السلام بودیم. اهل شام، جناح راست سپاه امیرالمؤمنین را شکست دادند. مالک اشتر فریاد زد که عقبنشینی کنند. امیرالمؤمنین علیه السلام در همین حال، سه بار به اهل شام فرمود: ای ابومسلم، آنها را بگیر! مالک گفت: مگر
هرثمه بن سُلَیم: همراه علی علیه السلام به سمت صفین حرکت کردیم. وقتی به کربلا رسید، نماز را با ما خواند. بعد از سلام نماز، با دستش از خاک کربلا برداشت و بویید و فرمود: وای بر تو ای خاک! از تو گروهی محشور میشوند که بدون حساب وارد بهشت
جابر بن عبدالله انصاری: خورشید هفت بار با علی علیه السلام سخن گفت: بار اول به او گفت: ای امام المسلمین نزد پروردگارم مرا شفاعت کن تا عذابم نکند. بار دوم گفت: به من امر کن تا دشمنانت را بسوزانم که من آنها را از چهرههایشان میشناسم. بار سوم در
امیرالمؤمنین علیه السلام: انگار که من قصرهایی را میبینم که اطراف قبر حسین علیه السلام بنا شده است، و انگار من کجاوهها را میبینم که از کوفه به سوی قبر حسین میروند. شبها و روزهایی نمیگذرد تا این که از همه جا به سوی او روانه میشوند. و این در
حذیفه بن یمان در زمان عثمان به علی علیه السلام گفت: آن چه را که در حرّه به من گفتی به یاد آوردم. به خدا قسم معنا و تفسیر حرفت را تا امشب نفهمیده بودم که گفتی: «ای حذیفه، آن زمان که «عین»ها بر «عین» ظلم کنند تو چه میکنی؟!»
سعد بن وهب: زمانی که علی علیه السلام به سوی صفین میرفت، نزد ایشان فرستاده شدم. در کربلا نزد او رسیدم و دیدم که با دستش اشاره میکند و میگوید: اینجاست، اینجاست! مردی به او گفت: چیست ای امیر المؤمنین؟ فرمود: کاروانی از آل محمد صلی الله علیه و آله
سلمان، ابوذر و ابن عباس و علی بن ابی طالب علیه السلام: وقتی مکه فتح شد و به هوازن رسیدند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بر خیز ای علی و به کرامتت نزد خدا بنگر و با خورشید وقتی طلوع کرد صحبت کن. علی علیه السلام برخاست و
امیرالمؤمنین علیه السلام: اگر مرد مورد اعتمادی مییافتم اموالی را همراه او به مدائن برای شیعیان میفرستادم. مردی از صحابه با خود گفت: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام میآیم و میگویم: من آن را میبرم، و او به من اعتماد میکند. وقتی اموال را از او گرفتم راه کرخه را در