وحشت نداشتن در قیامت
عایشه: پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیهالسلام فرمود: برای تو همین کافی است که دوستدار تو هنگام مرگ حسرتی نخواهد داشت و در قبرش دچار هراس نخواهد شد و در روز قیامت به وحشت نخواهد افتاد!
عایشه: پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیهالسلام فرمود: برای تو همین کافی است که دوستدار تو هنگام مرگ حسرتی نخواهد داشت و در قبرش دچار هراس نخواهد شد و در روز قیامت به وحشت نخواهد افتاد!
امیرالمؤمنین علیهالسلام: روزی به همراه قنبر به پشت کوفه رفتم و به او گفتم: آیا آنچه را که من میبینم تو هم میبینی؟ گفت: خیر، من ناتوانم یا امیرالمؤمنین! به دیگران گفتم: ای یاران، آیا آنچه را من میبینم، شما هم میبینید؟ گفتند: خیر، ما ناتوانیم یا امیرالمؤمنین. گفتم: سوگند
ام سلمه: علی علیهالسلام به همراه بلال به دنبال ردّ پای رسول خدا رفتند؛ وقتی به کوه رسیدند ردّ پا قطع شد. در آنجا پیرمردی را دیدند که به عصا تکیه داده بود و عبایی بر شانه داشت و ظاهرش شبیه چوپانها بود. امام علی فرمود: ای بلال، بنشین تا
ابن عباس: من و رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی بن أبی طالب علیهالسلام در صحن کعبه بودیم که شخصی درشتاندام و شبیه فیل جلو آمد؛ رسول خدا آب دهان انداخت و فرمود: لعنت بر تو! امام علی عرض کرد: یا رسول الله، آن چیست؟ فرمود: او
امام باقر علیهالسلام: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی، به درّهی جنها برو. آن حضرت وارد درّه شد و در آن گشتی زد ولی کسی را ندید، تا اینکه به ورودی آن رسید و در آنجا پیرمردی را دید و به او گفت: اینجا چه میکنی؟
جابر بن عبدالله انصاری: به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله در «منی» بودیم که نگاهمان به مردی افتاد که متضرّعانه به رکوع و سجده میرفت. عرض کردیم: یا رسول الله، چه نماز خوبی میخواند! فرمود: او همانی است که پدرتان را از بهشت بیرون کرد! علی علیه
عبدالله بن عباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله ماری را دید که شبیه شتر بود. علی علیه السّلام خواست آن را با عصایش بزند که پیامبر به او فرمود: او ابلیس است و من از او تعهدهایی گرفتهام؛ هر کس کینهی تو را در دل داشته باشد ابلیس
سعد بن أبی وقّاص: در صحن کعبه همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم که از سمت رکن یمانی موجودی بزرگ شبیه به یک فیل بسیار تنومند به سوی ما آمد؛ رسول خدا آب دهان به طرفش انداخت و فرمود: خوار و ذلیل شدی! امیرالمؤمنین علیه السّلام برخاست
انس بن مالک: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به همراه علی بن أبی طالب علیه السّلام جلوی خانه نشسته بود؛ پیرمردی به سمت آنها آمد و به رسول خدا سلام کرد و رفت. پیامبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمود: این پیرمرد را میشناسی؟ عرض کرد: خیر! فرمود: او
ابن عباس: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: خداوند پنج چیز به من و پنج چیز هم به علی علیهالسلام داد! 1- به من «جوامع الکلِم» را بخشید و به علی «جوامع العلم» را عطا کرد؛ 2- مرا نبی کرد و او را وصی قرار داد؛ 3- «کوثر» را به من و