معجزات

آیا ممکن است خورشید با علی(ع) صحبت کند؟!

جابر بن عبدالله انصاری: در یکی از راههای مدینه عمار را دیدم. از او درباره رسول الله صلی الله علیه و آله جویا شدم، خبر داد که او در مسجد در میان گروهی از مردم است. وقتی نماز صبح را خواند، نزد ما ماند و ما در همین حال بودیم

ادامه مطلب»

برخورد امیرالمؤمنین علیه‌السلام با خزانه‌دار معاویه

امام صادق علیه السلام: جبیر خابور صاحب بیت المال معاویه بود و در کوفه مادری پیر و کهن‌سال داشت. به معاویه گفت: من در کوفه مادری پیر دارم و مشتاق دیدار او شده‌ام، به من اجازه بده نزد او بروم و حقی را که بر من دارد ادا کنم. معاویه

ادامه مطلب»

تو حسین(ع) را یاری نمی‌کنی

اسماعیل بن زیاد: علی علیه السلام به بَراء بن عازب فرمود: ای براء، پسرم حسین کشته می‌شود در حالی که تو زنده هستی و او را یاری نمی‌کنی. وقتی امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، براء آه می‌کشید و می‌گفت: به خدا قسم امیرالمؤمنین علیه السلام راست گفت.

ادامه مطلب»

مگر مروان بیعت نکرده بود؟!

نهج البلاغه: مروان بن حکم در جنگ جمل اسیر شد. امام حسن و امام حسین علیهما السلام نزد پدر شفاعت او را کردند و در مورد او با امیرالمؤمنین علیه السلام صحبت کردند و امام او را رها کرد. گفتند: ای امیرالمؤمنین! مروان با شما بیعت می‌کند. علی علیه‌السلام فرمود:

ادامه مطلب»

صدایی مثل صدای ارّه شنیدیم!

امام باقر علیه السلام: وقتی امیرالمؤمنین از کوفه به سمت نهروان خارج شد و وارد اولین زمین از بابل شد، وقت نماز عصر فرا رسید. از آنجا عبور نکرد تا اینکه خورشید غروب کرد. مردم به جز مالک اشتر، در چپ و راست راه توقف کردند و نماز خواندند. مالک

ادامه مطلب»

به سوی فرد ظالمی برده می‌‌شوی

امیرالمؤمنین علیه السلام به جُوَیریه بن مُسهِر فرمود: به سوی فرد خشن و ظالمی -که خود را منسوب به قومی کرده که از آنان نیست- کشیده و برده می‌‌شوی، دست و پایت را قطع کرده و سپس تو را به صلیب می‌‌کشد. زمان سپری شد تا این که زیاد بن

ادامه مطلب»

در ساحل فرات، صبور باش

یحیی حضرمی: وقتی امیرالمؤمنین به سوی صفین می رفت و به سرزمین نینوا رسید، صدا زد: ای ابا عبدالله، در ساحل فرات صبور باش. گفتم: منظور چیست؟ ایشان قتلگاه حسین علیه السلام در بلندی‌های نینوا را نشان داد.

ادامه مطلب»

مرا در نجف دفن کنید

اصبغ بن نباته: روزی امیرالمؤمنین در تپه کوفه نشسته بود و به کسانی که در کنارش بودند گفت: چه کسی آن چه من می‌بینم را می‌بیند؟! گفتند: چه می‌بینی ای چشم بینای خدا بر بندگانش؟ گفت: شتری را می‌بینم که جنازه‌ای را حمل می‌کند، مردی سوار بر آن است و

ادامه مطلب»

به هر جا می‌رسیدیم بدتر از قبلی بود

عبد خیر بن یزید: همراه علی علیه السلام در سرزمین بابل حرکت می کردم. وقت نماز عصر فرا رسید. به هر مکانی که می رسیدیم آن را بدتر از قبلی می‌دیدیم، تا اینکه به مکانی بهتر از آنچه دیده بودیم رسیدیم، و خورشید نزدیک غروب کردن بود. علی علیه السلام

ادامه مطلب»

ازدواج خوله حنفیه با امیرالمؤمنین علیه‌السلام

وقتی ابوبکر بر مسند قدرت نشست، خالد بن ولید را نزد بنی حَنیفه فرستاد تا زکات اموالشان را بگیرد. بنی حنیفه به خالد گفتند: رسول الله صلی الله علیه و آله هر سال مردی را می‌فرستاد که صدقات ما را از ثروتمندانمان می‌گرفت و میان فقیران خودمان تقسیم می‌کرد، تو

ادامه مطلب»

دسترسی سریع

دسته بندی روایات