ابوهریره: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ابوبکر را به سمت قلعه خیبر فرستاد، اما او نتوانست آن را فتح کند. سپس عمر را فرستاد ولی به دست او هم فتح نشد. بعد از آن، پیامبر فرمود: فردا پرچم را به مردی میسپارم که اهل حمله است و اهل فرار نیست، خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند.
فردای آن روز، علیبنأبیطالب علیهالسلام را که مبتلا به چشمدرد بود، صدا زد و آب دهان در چشمهای او انداخت. علی علیهالسلام هم چشمهایش را باز کرد طوری که انگار اصلا بیمار نبود. پیامبر به او فرمود: این پرچم را بگیر و با آن راهی شو تا اینکه خدا تو را به پیروزی برساند.
علی علیهالسلام به سرعت به راه افتاد و من هم پشت سر او حرکت میکردم تا اینکه آن پرچم را در دیوار قلعه خیبر فرو برد.
آنجا بود که مردی یهودی از بالای قلعه نگاه کرد و گفت: که هستی؟ فرمود: علی بن أبی طالب! آن مرد رو کرد به سمت دوستانش و گفت: قسم به کسی که تورات را بر موسی نازل کرد، شکست خوردید.
علی علیهالسلام تا زمانی که خدا پیروزی را نصیب او کرد، برنگشت.