انس بن مالک: پیش علی بن ابی طالب علیهالسلام بودم، در همان ماهی که ضربت خورد. فرزندش حسن علیهالسلام را صدا کرد و فرمود: ابامحمّد، منبر برو و حمد و سپاس خدا را بسیار بگو و از جدّت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به بهترین وجه یاد کن و بگو: خدا لعنت کند فرزندی را که از فرمان والدین خود سرپیچی کند، خدا لعنت کند فرزندی را که از فرمان والدین خود سرپیچی کند، خدا لعنت کند فرزندی را که از فرمان والدین خود سرپیچی کند! خدا لعنت کند بندهای را که از مولای خود فرار کند، خدا لعنت کند گلّهای را که چوپان خود را گم کند و از او دور بیفتد. و بعد از منبر پایین بیا!
وقتی خطبه ایشان تمام شد و از منبر پایین آمد، مردم دور او جمع شدند و گفتند: ای فرزند امیرالمؤمنین و ای فرزند دختر پیامبر(ص)، ماجرا چیست؟! ایشان فرمود: جوابتان را از امیرالمؤمنین(ع) بشنوید.
أمیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: در یکی از نمازها همراه رسول خدا(ص) بودم که با دست راستش دست راست من را گرفت و به سمت خود کشید، آن را به شدّت به سینه مبارک خود فشار داد و فرمود: ای علی، عرض کردم: گوش به فرمانم یا رسول الله! فرمود: من و تو پدران این اُمّت هستیم، خدا لعنت کند کسی را که از ما سرپیچی کند. بگو آمین! گفتم: آمین!
فرمود: من و تو مولای این اُمّت هستیم، خدا لعنت کند کسی را که از ما فرار کند! بگو: آمین؛ گفتم: آمین!
سپس فرمود: من و تو سرپرست این اُمّت هستیم، خدا لعنت کند کسی را که خود را از سرپرستی ما خارج کند! بگو: آمین! گفتم: آمین.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: شنیدم که دو نفر دیگر با من«آمین» میگویند! به پیامبر صَلی الله علیهِ وآله عرض کردم: یا رسول الله، این دو نفر که با من آمین میگویند چه کسانی هستند؟ فرمود: جبرئیل و میکائیل علیهما السّلام هستند.