ابن عباس: در یکی از کوچه های مدینه با عمر راه میرفتیم که به من گفت: ای ابن عباس، دوست تو -علی- را مظلوم میبینم. با خود گفتم: به خدا قسم نمیگذارم با این حرف مرا شکست دهد. گفتم: ای عمر، پس ظلم را از او دور کن!
دست خود را از دستم جدا کرد و رفت و ساعتی آهسته و پنهان با خود سخن گفت. سپس ایستاد تا به او برسم و گفت: ای ابن عباس! گمان میکنم که تنها دلیل روگردانی آنها کوچک شمردن سن اوست! با خود گفتم: به خدا قسم که این بدتر از حرف اول اوست. گفتم: به خدا سوگند، پروردگار آنگاه که سوره برائت را از دوستت -ابوبکر- گرفت و به او داد کوچکش نشمرد. این را که گفتم از من روی گرداند.