سوید بن غَفَله: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بودم که مردی آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، من از وادیالقری نزد تو آمدهام در حالی که خالد بن عُرفُطه مرده است. امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: او نمرده است. دوباره تکرار کرد و علی علیه السلام نیز دوباره به او فرمود: نمرده است، قسم به کسی که جانم در دست اوست نمرده است. آن مرد برای سومین بار تکرار کرد و گفت: سبحان الله! به تو میگویم که او مرده است و تو میگویی که نمرده است؟! علی علیه السلام به او فرمود: قسم به کسی که جانم به دست اوست نمرده است. خالد نمیمیرد تا این که رهبر سپاهِ گمراهی شود در حالی که پرچم آن سپاه را حبیب بن جمّاز حمل میکند.
حبیب این موضوع را شنید و نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و به او گفت: من شیعه تو هستم، تو مرا به کاری نسبت دادهای که به خدا از خود سراغ ندارم! علی علیه السلام به او فرمود: اگر حبیب بن جمّاز تو هستی آن پرچم را حمل خواهی کرد. حبیب رو برگرداند و با خود جمله امیرالمؤمنین را زمزمه میکرد: اگر حبیب بن جمّاز هستی آن را حمل خواهی کرد.
به خدا قسم [این اتفاق افتاد به طوری که]، عمر بن سعد به سوی حسین بن علی علیه السلام فرستاده شد و خالد بن عرفطه را طلایهدار و حبیب را پرچمدار سپاه قرار داد.