امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام: پیش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رفتم و دیدم که سر مبارک آن حضرت در دامن دِحیه کلبی است.به او سلام کردم. دحیه گفت: و علیکم السلام ای امیر مؤمنان و دلاور مسلمانان و پیشوای دست و رو سفیدان عالَم و قاتل عهدشکنان و ظالمان و خوارج و ای امام متقین، بیا و سر پیامبرت را به دامن بگیر که تو شایستهتر از من برای این کار هستی.
وقتی نزدیک پیامبر(ص) شدم و سرش را در دامن گرفتم، دیگر دحیه را ندیدم! رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیدار شد و فرمود: یا علی، با چه کسی حرف میزدی؟ عرض کردم: با دحیه کلبی. و ماجرا را تعریف کردم.
ایشان به من فرمود: او دحیه نبود، جبرئیل بود که پیش تو آمد تا به تو بگوید که خدا این عناوین و نامها را بر روی تو گذاشته است.
