امیرالمؤمنین علیهالسلام در روز شورا، احتجاج کرد و فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا در جمع شما کسی غیر از من هست که:
رسول خدا صلی الله علیه و آله به او گفته باشد:«بر در خانه بایست که فرشتگانی به دیدار من میآیند و به کسی اجازه ورود مده». در آن هنگام، عمر آمد و سه بار او را باز گرداندم و به او اطلاع دادم که برای رسول خدا، مهمانانی از فرشتگان آمدهاند و تعدادشان فلان تعداد است.
پس از مدتی که گذشت، برای او کسب اجازه کردم و او وارد شد و به پیامبر گفت: «یا رسول الله، چند بار نزد شما آمدم، علی اجازه ملاقات نمیداد و گفت که پیامبر فلان تعداد مهمان از فرشتگان دارد. او از کجا دریافت چند فرشته هستند؟ آیا آنها را دیده است؟»
پیامبر به من فرمود: «یا علی، راست میگوید، چگونه تعداد آنها را دانستی؟» گفتم: «از تعداد سلامهایی که رد و بدل میشد فهمیدم چند فرشته هستند.» پیامبر فرمود: «راست گفتی، تو شباهتهایی با برادرم عیسی داری.»
عمر بیرون رفت در حالی که با خود میگفت: «پسر مریم را در مورد او مثال زد!» و سپس خداوند آیات: «وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدّون * وَ قالوا ءَ آلِهَتُنا خَیرٌ أمْ هُوَ ما ضَرَبوهُ لَکَ إلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمونَ * إنْ هُوَ إلّا عَبْدٌ أنْعَمْنا عَلَیْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنی إسْرائیلَ * وَ لَوْ نَشاءُ لجَعَلْنا مِنکُم مَلائِکَهً فی الْأرْضِ یَخلُفونَ». را نازل فرمود.
اعضای شورا، همگی گفتند: به خدا قسم که نه!